مبانی سیاست آمایش سرزمین در حکومت متمرکز فرانسه
در کشور متمرکز فرانسه ، بحث سرزمین یا بُعد جغرافیائی، مکانی و فضائی ، با توجه خاص به « امورعمومی » پس از دوجنگ بین الملل و تخریب های حاصله ، و ضرورت اقدامات دولتی در پرداختن به آنها از سال 1950 شروع شد .
نخستین تعریف مشهور و معتبر از آمایش سرزمین :
تعریف آمایش سرزمین در سال 1950 توسط اوژن کلودیوس - تپیت کاملا" گویای این سیاست است :
آمایش سرزمین ، مطالعه بهترین وضع توزیع جمعیت سرزمین در سراسر آن با توجه به منابع طبیعی و فعالیت های اقتصادی است .
این تعریف که جغرافیای جمعیت - جغرافیای منابع طبیعی - و جغرافیای اقتصادی را به ذهن می آورد سه آرمان اساسی را در بر میگیرد :
اهداف آمایش سرزمین :
- پاسخگوئی به توقعات مردم به استقرار عدالت اجتماعی در تمام نقاط کشور و اصلاح نابرابری های موجود .
- پاسخگوئی به توقعات اقتصادی مردم در تامین اشتغال ، افزایش تولید ، و... کاهش نرخ تورم ، و...
- ترجمان شیوه تفکر تقسیم کار و وظایف و تخصصی کردن امور برحسب مناطق جغرافیائی یک سرزمین .
به این ترتیب سرزمین کشور در قلب یک بینش فوردیستی (1) قرار می گیرد : « تقسیم کار اجتماعی » میبایست با « تقسیم کار و وظیفه بین مناطق متفاوت جغرافیائی » هماهنگ شده انطباق داشته باشد .
این دیدگاه در دستگاه دولت فرانسه و اصولا" در نظام سیاسی - اداری جمهوری فرانسه ، مورد اِعمال قرار گرفت و به جای یک وزارتخانه ( وزارت بازسازی کشور و شهرسازی ) دو وزارتخانه ی مکمل یکدیگر تاسیس شدند :
- وزارت آمایش سرزمین فرانسه
- وزارت امور ( تاسیسات و تجهیزات ) عمومی
برای دولت فرانسه در حوالی سال 1950 ، آمایش سرزمین به عنوان تصدی « بُعد مکانی برنامه ریزی » وارد عمل شد .
بنا به نخستین دیدگاهها :
سرزمین کشور یا به طور کلی هرجا که سرزمین خوانده می شود باید به نحوی ساماندهی شود که هرفعالیت اقتصادی - اجتماعی - فرهنگی در آن در مناسب ترین مکان جغرافیائی خود قرار گیرد . بنابر این « سرزمین » به عنوان جغرافیای فعالیتها ، پایگاه و رشد اقتصادی است . سرزمین سیستمی است که اجازه می دهد تا آن رابنا به مناطق یا فضاهای جغرافیائی خاصی که دارد تقسیمبندی کنیم . مناطقی هستند که مناسب انجام امور حکومتی ( تاسیسات دولت و... ) هستند ، مناطقی هستند که مناسب فعالیت اقتصادی هستند و باز بین آنها مناطقی بیشتر به کار کشاورزی می آییند ؛ مناطقی بیشتر به کار صنایع و...یعنی همان منطقی که بنابر آن در سال 1954 مناطقی در فرانسه تشخیص داده شدند ؛ پاریس را بیشتر به امور حکومتی اختصاص دادند و صنایع را تحت عنوان تراکم زدائی از آن شهر به سایر نقاط فرانسه فرستادند .
سیاست تمرکزگرا ؛ امٌا نه حاکمانه ( استبدادی )
آمایش سرزمین به سبک اصلی خود در فرانسه « محرٌک » است و نه حکم و فرمان . مثلا" اگر در شوروی سابق سیاست های مشابهی به منظور رسیدگی به مناطق و شهرهای کمتر توسعه یافته و روستاها و صورت میگرفت حاکمانه و به امر دیکتاتوری پرولتاریا بود ؛ حال آنکه سیاست آمایش سرزمین در فرانسه محرک است ، مشوق است ، به راهی که بنا به مطالعات ژرف و گسترده درست بنظر رسیده است ارشاد می کند و نه مجبور .
(1) نگاه کنید به کتاب « اصول مدیریت علمی » نوشته فردریک وینسلو تیلور ، ترجمه محمد علی طوسی .